در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

الحمدی

الحمدی

الحمد آمد که هر دلی شاد کند 

اندوه برد و غم از دل آزاد کند

فرزند عزیز که بر پدر ناز کند

اول طلب هدیه استاد کند

12 اردیبهشت را روز معلم نامگذاری کرده اند و کودکان به اصرار از پدر و مادر هدیه می خواهند تا برای معلم ببرند. این روزها، روزگار عوض شده؛ هدیه به معلم سمت و سویی نامطلوب پیدا کرده و مانند تمام گونه های زندگی ایرانی رنگ فخر فروشی به خود گرفته و گاه مانند زیر میزی برای معلم عمل می کند که بی مناسبت نیست با الحمدی ملای مکتب دار در مکتب خانه ها. الحمدی هدیه ای بودکه ملای مکتب دار پس از آموختن سوره ی حمد به کودک از پدر کودک و تمام اقوام اش دریافت می کرد. قصه ی الحمدی دراز است. می توانید به فصلنامه ی فرهنگ مردم شماره ی 42 ـ تابستان 1391 صص 8 ـ 16 رجوع کنید.

نظرات 5 + ارسال نظر
محسن شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ http://ketabamoon.blogsky.com

اولین و آخرین هدیه روز معلمی که گرفتم یک جلد کتاب درپیتی بود. از این کتابهایی که امور تربیتی در تیراژ زیاد چاپ می کند و بعد روی دستش باد می کند و صلواتی به این ور و آن ور می دهد. قبل از این که از کارخانه ی کارتون سازی سر در بیاورند.
بچه ها سر کلاس می گفتند: آقا کتابو نبر خونه کفاره داره.

احتمال قریب به یقین شما از همان روز اول به طور ضمنی به ان ها نرسانده بودید که نمره تان بستگی به خیلی چیزها دارد که یکی اش هم هدیه ی روز معلم است. و دیگر این که به یقین هرگز به هدیه ها نمره نمی دادید تا مادر بچه هم به فکر شما باشد.

شهرزاد شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:44 ق.ظ

این هدیه دادن های اجباری در فرهنگ ما نهادینه شده چه آن وقت ها که مکتب بود، چه حالا که مدرسه و دانشگاه و مانند اینها هست.
یک ماجرای جالبی در این باره هست که حالا که از الحمدی گفتی آن را هم بگویم. گویا در گذشته رسم بر این بوده که نوآموزی که در مرحله یادگیری مشق خط قرار می گرفته باید برای ملای مکتب کله قندی می آورده و این موضوع از قبل به خانواده شاگرد خبر داده می شده تا وسایل کار و همچنین هدیه مربوطه را آماده کنند. در روز موعود کسانی که حق حساب ملا را داده بودند این سرمشق را از استاد می گرفتند: با ادب باش و پادشاهی کن
و سرمشق آن ها که در آوردن کله قند کوتاهی کرده بودند این جمله بود: مشق بی قند بی بنا باشد.
خلاصه این که این هدیه آوردن ها و نیاوردن ها گاهی بدون این که در ظاهر لطمه ای به تدریس ملای مکتب بزند در باطن تبدیل به یک مشاجره ی دراز مدت در قالب سرمشق های ملای مکتب می شد و آموزش شاگرد مکتبی را تحت تاثیر قرار می داد. گویا سست نهادی این مشق بی قند هنوز که هنوزه دست سر از نظام آموزشی ما برنداشته و نخواهد داشت.

خانه از پای بست ویران است. ما هم به جای ساختن تیشه ای برداشته ایم و تا می توانیم خرابترش می کنیم. این روزها هم فقط رفتار و سرمشق ملای مکتب دار مدرن تر شده وگرنه مغز همان است که بود. فقط کافی است پای درد دل چند تا مادر درگیر این قضیه بنشینیم تا رفتار معلم ها و خواسته ی بچه ها برای مورد توجه قرار گرفتن از طرف معلم را بشنویم. مادرهایی که نمی توانند مانند فلان خانم دکتر یا خانم مهندس یا خانم بازاری هدیه یای گران قیمت بخرند و بچه شان را سوگلی معلمش کنند.

محسن شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 01:04 ب.ظ http://ketabamoon.blogsky.com/

نه. تازه اولین یا دومین سالی بود که روز معلم برگزار می شد. من می بایستی این را می نوشتم چرا که وقایع اتفاقیه ی در زندگی من همه به دوران مادها بر میگردد.

در آن روزگار هنوز مد نشده بود که بچه ها هدیه بدهند. این هم از طرف مدرسه و در حضور بچه ها به من و دیگر همکاران داده شد.
بی انصاف ها متنوع هم نداده بودند که با هم تاخت بزنیم.

نیره دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

درود...
بخشید دیر آمدم
جانا! سخن از دل ما می گویی...
روزگاری برای مدت کوتاهی معلم بودم. شاگردان کلاس خانوم هایی بودندگاهی بزرگ تر از خودم. هفته و روز معلم شد. کمی تا قسمتی همیشه مخاطبانم محبت برایم می افشاندند از نوع زبانی. آن روز کلاس که شروع شد دیدم یکی دو نفر از آن ها نیستند.ف سراغشان را گرفتم، گفتند می آیند.. خوب حدس زدم، فکری در سر دارند. آمدند، بسیار ذوق زده و خوش حال. بعد از تبریک به من به نکایندگی از بقیه گفتند که روز معلم است و ما پول جمع کرده بودیم و ... برای همه کیک و ساندیس خریدیم اگر اجازه بدید، توزیع کنیم. این بود هدیه ای که من د رروز معلم گرفتم و چون خودم چندان علاقه ای به کیک و ساندیس ندارم .... جلسه بعد دوباره همان خانوم بلند شد و گفت پول ها اضافه آمده و همه بچه ها راضی اند اگر شما اجازه بدید می خواهیم بسیتنی بخریم، رفتند بستنی خریدند و همه خوردند...
کسی حسودی اش نشود که باور کنید ناراحت می شوم به جان قلقلی!

درود نیره ی عزیز
خاطره ی قشنگی بود این خانم ها نگذاشتند به خودشان بد بگذرد. این
خانم ها نمی گذرارند بهشان بد بگذرد. روز زن بود اولش خانم های اداره در جلسه ای تصمیم گرفتند یک بوفه ی سنتی راه بیندازند و هر کس هم مسئولیتی قبول کرد. برنامه ای پیش آمد و هفته ی زن اصلا من اداره نبودم خب شرکت من در این برنامه هم منتفی بود تا این که آخرین روز هفته رفتم اداره دیدم وای چه بساطی با تغیییر برنامه ها این خانم ها هر کدام صبحانه ی یک روز هفته را برای کلیه کارمندان تقبل کرده اند. خوب هم می خوردند. البته برایم این رفتار خوشایند نبود اول این که مفاد جلسه ی خودشان چیز دیگری بود دوم این که اصلا دلیلی ندارد که به خاطر روز زن و یا هر روز دیگر این همه بساط راه انداخته شود که مثلن ما شادیم؟؟ این خانم ها از شکم شان نمی توانند بگذرند. بعد از این شادی کذایی به خاطر هیچ و پوچ هر توهینی به هم بکنند؟ شادی را می شود با کم ترین هزینه و اصلن بدون هزینه هر روز به دیگران هدیه داد. پاهی اوقات به خودم می گویم شاید ما زن ها داریم با این رفتار غیرمنطقی کمبودها و خلاهای درون مان را پر می کنیم. تجملات روز معلم هم اسخ به یک سری خلاهای و کمبودهای درونی و عقده هایی است که ما دچارش هستیم. چه قدر زود ما ایرانی عادت های بد را برای خودمان ملکه و نهادینه می کنیم و برایش توجیهات زیبا می سازیم. اگر کسی بگوید روز زن یا روز معلم چنان و بهمان نکنید می دانید که چه برچسب هایی ساخته می شود و به طرف می چسبانند.

نیره دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:55 ب.ظ http://bahareman.blogsky.com/

مطلب شهرزاد گرامی هم خیلی جالب بود... مثل همیشه
فرانک عزیزم ببخشید خوشامد نگفتم. خوش حالم و سپاس که با ما هستی...

سپاس گزارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد