در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

اسکت

اسکت : Oskot


سال چهارم ریاضی A بودیم. نه این که کلاس چهارم ریاضی B هم داشته باشیم. کلاس مدرسه این بود که اعلام کنه ما چند کلاس ریاضی داریم. مثلن یک کلاس تجربی داشت که اسم اون B بود. کلاس ما شلوغ ترین کلاس مدرسه بود. من همیشه در کلاس هایی بوده ام که از نظر سرو صدا مشهور بوده اند به شلوغی.البته بسیار آرام بودم. ینی خودم کرمی می ریختم و بعدش کنار می کشیدم. بسیار موذیانه سرم را لای کتاب می کردم و گرم درس خواندن. وگرنه من خودم از قدیم هم اعصاب سر و صدا نداشتم. ولی خب گاه باعث و بانی می شدم. بگذریم.

یکی از ناظم ها تکیه کلامش این بود:

اسکت. که ینی مثلن ساکت باشید. امر به سکوت می کرد. و من هرگز نفهمیدم که این اسکت به معنی امر به سکوت هست یا نه و من درآوردی است. ینی او درآوردی.


آهااااااااااااااای این منجدالطلاب من کجاست؟ تا دیروز پریروزا همین دور و برآ بود!!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
نیره یکشنبه 12 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:52 ق.ظ http://bahareman.blogsky.com/1391/07

مرا به سکوت مخوان... سکوت مرا برده است...

فرار کنید. هیچ کاری ندارد. فقط کافیست داد و بیداد کنید. نه؟ ترانه بخوانید. آن هم با صدای بلند. بی خیال بدصدا بودنتان. هرچند شاید هم خوش صدا باشید. من نمی دانم. بهرحال فقط سر و صدا بکنید کار تمام است. احیانن کمک هم خواستیید می توانید روی من حساب کنید.

مهربانو چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:26 ب.ظ

من قبلن این"اسکت "را شنیده بودم..یادم نیست ازکی و چه وقت اما حتما شنیده ام...پس او درآوردی نیست...ضمنا دوست ارجمندم بعضی وقتا اصلن نمیشه فرار کرد....بدجوردست و پای ادم بسته میشه..فقط میتونه همراه سکوت بره...همین
ضمنا خدمت نیره خانم گرانقدر هم سلام عرض میشود

حدس شما درست است. انگار تکیه کلام خیلی هاست. بیشتر معلمان و ناظم ها و کلن کسانی که با نوجوانان آن هم در مدرسه طرف هستند.
از طرف خانم نیره هم می گویم سلام. حال شما خوبه؟
چرا که معلوم نیست ایشان دوباره کی برگردند.

فریدون پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:00 ب.ظ

من هم ریاضی خواندم. اگر ادبیات خوانده بودم شاید این روزها در وبلاگ گردی هایم، بیشتر به دردم می خورد.

بریز ای ساقی در ین ساغر باده سرخ فام را
تا بنوشیم به یاد یاران ز دست رفته این جام را
در بازی روز گار چه بی حاصل آمدیم و رفتیم
چه کسی فردا به یاد آرد این مهجور گمنام را

ای کاش من هم به دنبال ادبیات رفته بودم. راه گم کردم و آمدم -یا رفتم- به رشته ی ریاضی. به نظرم روحیه ی لطیف تری پیدا می کردم.

مهربانو دوشنبه 20 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ق.ظ

به نظرمن ربطی به رشته تحصیلی ندارد ..جایی در عمق روح آدمها..عشق به ادبیات پنهان است و او می تواند پزشک..مهندس..فیزیک دان..یا هر چیزدیگریباشد..واگر روحش تهی باشد ازاین ذوق سالها درس ادبیات بخواند هم...هیچ
دیده ام نمونه اش را...
دوست ارجمندم...موافقید؟

خب بله. ولی من به شکل حرفه هم به آن نگاه می کنم. فکر می کنید یک پزشک مثلن چقدر می تواند برای ادبیات وقت بگذارد.
وگرنه حق باشماست. هیچ دلیلی ندارد که یک فارغ التحصیل ادبیات نویسنده باشد. ولی خیلی از نویسندگان ادبیات خوانده اند.

هرچند گاهی فکر می کنم من به دنبال هر چیز دیگری هم رفته بودم، همین بودم.

مهربانو پنج‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:15 ب.ظ

سلاااااااام دوست ارجمندَََ َ َ َم
نکند سکوت شما را هم برده است؟

واقعا.."در سکوت" در سکوت فرورفته ..

یک در سکوت ِ صدایی دارم آماده می کنم که یادداشت بعدی است. کار دارد. دچار کمبود سکوت شده ام.
در ضمن به نظر می رسد که شما این وبلاق را دارید از کش کامپیوترتان می بینید. بهتر است که یک بار وقتی در اینجا هستید، دو کلید زیر را فشار دهید.
Ctrl,F5
من یعد از اسکت یادداشت دیگری در اینجا دارم.
یکی دیگر از دغدغه های من سکوت صاب ملک است. ایشان در آن وبلاق وزین دیگرشان هر از گاهی آفتابی می شوند ولی در این جا نه. و من حیران در این کارم.

سمیرا پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1401 ساعت 11:48 ب.ظ

و سکوت نشانه عمق زخم آدم هاست
و‌من ساکت ترین آدم‌هام

چه تعریف خوبی. اصلا بهش فکر نکرده بودم.
سپاسگزار شما.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد