
در سکوتم، مانده ام، خاموشی سرد واندیشه ای ناتوان.... این کودک در همسایگی یکی از ماست روی همین زمین... چشم های پر باران در غم نرسیدن قطره ای از پستان مادر....
مرا ببخشید ... سنگینی این تصویر اجازه ی نوشتن نمی دهد... نام او انسان است و نام مادرش و نام ما... بی چاره مادرش... طفلک کودکم...
درود بر نیره ی عزیز
عکس دردناکی است طاقت دیدنش را ندارم. نمی توان این صفحه را باز بگذارم.
کاملن می فهمم...
من همیشه به خاطر رنجی که از دیدن چنین تصاویری می کشیدم، به آن ها نگاه نمی کردم...
ولی راستش را بخواهی اشتباه می کردم... باید نگاه کنم و رنج بکشم... در این نگاه و رنج رازی ژرف نهفته است...
lمدتیست حس می کنم تماشای این لحظه ها کمترین تنبیهی است که ما آدمها باید برای خود داشته باشیم .
این دنیا شرم آور است و ما هیچ نمی کنیم . حداقل نگاه کنیم و آه بکشیم .
آآآآآههههههههههههههههههه
سلام
مرسی که من رو دعوت کردید بیام اینجا.
ولی کاش اسمشم، همون در سکوت بود.
اگه بدونید چقدر جون کندم تا اسمشو بخونم.
عل الحساب برم این جا رو لینک کنم.
درود بر شما. خواهش می کنم
اسمش که درسکوت هست ولی با یادداشت شما متوجه شدم در آدرس اشتباهی کردم که اصلاح شد.... احتمالن شما هم در لطفی که داشتید و این جا را لینک کردید، باید آدرس رو اصلاح کنید
از این که هستید شادم