در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

در سکوت...

در خلوت خاموش اندیشه ی ما می گذرد....

پرویز شاپور


پرویز شاپور میگوید:

- تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می‌کنند.

- سکوت با حاصل جمع فریادها خداحافظی کرد.

- حاصل جمع سکوت ها فریاد شد.


کوچه ی سکوت


یزد

اسفندماه هزار و سیصد و هشتاد و سه خورشیدی


بعدها که این عکس را نگاه می کردم، افسوس خوردم که ایکاش نام این کوچه را می دانستم. چرا من که در کادر هستم و عکاس به این فکر نیافتادیم که سرمان را بلند کنیم و در ابتدای کوچه نامش را بخوانیم. شاید در بهت کوچه فرو رفته بودیم. و یا کوچه در بهت ما.

در آن موقع شب حتا سگ ها هم بیدار نبودند.

پس ....

          نامش را گذاشتم ....

                                     کوچه ی سکوت.


دادگاه

کلماتم همراه با سکوتم به نزد من آمدند. از هم گله داشتند. کلمات می گفتند سکوت مزاحم ماست. سکوت می گفت کلمات مزاحم من هستند. البته این را با زبان بی زبانی می گفت وگرنه بنده خدا زبان ندارد که.

هنگام داوری به یاد شاعر افتادم که  می فرماید: سکوتم را مکن باور .......

من هم بنا به فرمان شاعر، کلمات را باور کرده و سکوت را محکوم کردم. با لب و لوچه آویزان رفت.

کلمات از شوق تبرئه شدن به رقص و پایکوبی پرداختند و ولوله ای برپا کردند. نگو و نپرس.

ای کاش حق را به سکوت داده بودم. کر شدم. کر  ِ کر.  این بار سکوت بود که پیروز شده بود. حیران بودم. مگر این نرفت؟ از کجا و کی برگشت که من ندیدمش؟

صدای سکوت


در فیلم "شمال از شمال غربی" ساخته ی "آلفردهیچکاک" نمایی وجود دارد که دوربین در یک بیابان، یک خط آهن ِ خیلی دورتر از ایستگاه را نشان می دهد. در سکوت کامل.

هیچکاک فیلم برداری این بخش کوتاه را به عهده ی دستیارانش می گذارد و خود در هتل محل اقامت به کارهای دیگر می پردازد. دستیاران به محل می روند و فیلم برداری کرده و خوشحال و خندان از زود تمام شدن کار، بر می گردند. وقتی فیلم را به آلفرد نشان می دهند، می پرسد:

"پس صدای فیلم کو؟"

می گویند:

صدا؟ سکوت کامل بود. ما هم باند صدا را کلن قطع کردیم.

می گوید:

خیلی بیجا کردید. فردا بروید و دوباره فیلم برداری کنید. باند صدا را هم باز بگذارید.

چنین کردند.

و وقتی به هتل آمدند و به تماشا نشستند، دیدند زمین تا آسمان با فیلم دیروز متفاوت است.

فهمیدند که، سکوت هم صدا دارد.


سکوت، دسته گلی بود*


یدالله رویایی


سکوت، دسته گلی بود

میان حنجره ی من

ترانه ی ساحل،

نسیم بوسه ی من بود و پلک باز تو بود.

بر آب ها پرنده ی باد،

میان لانه ی صدها صدا پریشان بود.

بر آب ها،

پرنده، بی طاقت بود.

صدای تندر خیس،

و نور، نورتر آذرخش،

در آب، آینه ای ساخت

که قاب روشنی از شعله های دریا داشت.

نسیم بوسه و

                 پلک تو و

                          پرنده ی باد،

شدند آتش و دود

میان حنجره ی من،

سکوت، دسته گلی بود


***


از مجموعه شعر دریایی ها

آن را اینجا بشنوید.


------

* امروز هفدهم اردیبهشت ماه 1392،  هشتاد و یکمین سال تولد یدالله رویایی،  شاعر گرانقدر میهنمان است.

الحمدی

الحمدی

الحمد آمد که هر دلی شاد کند 

اندوه برد و غم از دل آزاد کند

فرزند عزیز که بر پدر ناز کند

اول طلب هدیه استاد کند

12 اردیبهشت را روز معلم نامگذاری کرده اند و کودکان به اصرار از پدر و مادر هدیه می خواهند تا برای معلم ببرند. این روزها، روزگار عوض شده؛ هدیه به معلم سمت و سویی نامطلوب پیدا کرده و مانند تمام گونه های زندگی ایرانی رنگ فخر فروشی به خود گرفته و گاه مانند زیر میزی برای معلم عمل می کند که بی مناسبت نیست با الحمدی ملای مکتب دار در مکتب خانه ها. الحمدی هدیه ای بودکه ملای مکتب دار پس از آموختن سوره ی حمد به کودک از پدر کودک و تمام اقوام اش دریافت می کرد. قصه ی الحمدی دراز است. می توانید به فصلنامه ی فرهنگ مردم شماره ی 42 ـ تابستان 1391 صص 8 ـ 16 رجوع کنید.

در همسایگی ما...





در سکوتم، مانده ام، خاموشی سرد واندیشه ای ناتوان.... این کودک در همسایگی یکی از ماست روی همین زمین... چشم های پر باران در غم نرسیدن قطره ای از پستان مادر....
مرا ببخشید ... سنگینی این تصویر اجازه ی نوشتن نمی دهد... نام او انسان است و نام مادرش و نام ما... بی چاره مادرش... طفلک کودکم...